پیچک وار پیچید به سطور شعرهایم
خندید به پوچی غم ها
و خواند،
از بی نهایتی خورشید
از ماهتابی ماه
از چیدن ستارها در شب های کویر!
و خواند
از آرامش عاشقانه دو کبوتر
زیر برهنگی نور ماه.
و صدایی پیچید!
به یکباره فرو ریخت دلم!
و صدا
چه سخت است ترسیم چیزی که نیست قابل توصیف!
آن صدا،
گرم و صمیمی
مثل نوازش اولین انوار یک طلوع از میان ابرهای خستگی!
و آن صدا،
مثل یک نت کوتاه عاشقانه بود!
صدای آرام عشق.
سالهاست،
چشمانم را بسته
و می اندیشم به آن پژواک ظریف
هنوز چشمانم را بسته ام
و می دانم خواهم رفت روزی از شلوغی صدای زندگی آدمها
کنار ساحلی آرام،
می خواهم خلوت کنم زندگی را از دیگر امواج
من
هنوز می اندیشم به آن صدا،
آن ملودی مخمل گونه ی آرام
و چه خوبست که این صدا است که می ماند!
و آن صدا،
مثل یک نت کوتاه عاشقانه بود!
صدای آرام عشق.